حمید خان بعد از یه سفر پنج روزه به اروپا، برگشت ولایت.
همینکه اولین گروه دوستاش اومدن دیدنش تا بهش اوغور بخیر بگن...
سر درد و دلش باز شد که ای دوستان ؛
این خراب شدم مملکته ما داریم ؟
یه تک پا برید اونور آب ببینید ملت دارن چه جوری حال می کنن!
به اونا می گن آدم، نه به ما...
یه تک پا برید اونور آب ببینید ملت دارن چه جوری حال می کنن!
به اونا می گن آدم، نه به ما...
نه کسی تو پیاده رو اخ تف میندازه! نه دستمال دماغی از تو ماشین جلویی میاد تو صورتت!
نه ترافیکی! نه شلوغی!
خیابون ها تمیز، هوا پاک، همه قانون مدار...
زن و مردشون تو هم می لولن، هیچکی هم خال نمی افته بهش...
نه اهل غیبتن، نه خرافه ...
.
که ناگهان یکی از میون جمع یه عطسه خفن از خودش ساطع کرد!!!
.
که ناگهان یکی از میون جمع یه عطسه خفن از خودش ساطع کرد!!!
.
حمید خان یه دفعه حرفشو قطع کرد و زیر لب "یا صاحب صبر" کش داری گفت و لای در و به قاعده یه وجب باز کرد و یه یاالله بلند و بالا نثار جماعت سربزیر کرد و بعدش سینی چایی رو از از دست مبارکه صبیه محترمش "که تا حالا نگاه هیچ سگ چشم بدطینتی بهش نیافته بود"، تحویل گرفت و...
.
اومد سر جاش نشست و گفت :
خوب کجا بودیم ؟؟؟؟
آهان !...
اومد سر جاش نشست و گفت :
خوب کجا بودیم ؟؟؟؟
آهان !...
خوبن آقا!...خوب آدمایین!
.
.
کلا با ما فرق دارن...
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر