۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

داستان همزاد ایرونی آنجلینا جولی و .... یه مشت چشم چرون کثیف

نمی دونم چرا هرچی فمینیست می شناسم قیافه زنونه نداره؟
نمونه می خوایین
شادی صدر
.
.
.
فمینیست یعنی یه انسان متعصب و ...
متعصب یعنی کسی که برای خودش حتی یه نخود روشن بینی باقی نزاشته .
این تعریف کلا با شکل و شمایل یه فعال حقوق زنان که اتفاقا می تونه یه مرد باشه فرق می کنه. زن یا مرد هر دو انسان هستند. برداشت امثال خانم صدر هم از فمینیسم و دیدشون نسبت به مردها هیچ فرقی با نگاهی که طالبان به زنان دارن، نمی کنه.
.
.
.
پانوشت:
یه روز مونده به عید با شهرام دوستم سوار ماشین شدیم تا بریم پارک یه کم قدم بزنیم
چون روز اول تعطیلات بود و سر دماغ بودیم یه کم بیتشر به خودمون رسیدیم
سر خیابون وقتی ماشین داشت دور می زد به دوتا خانم برخورد کردیم که ظاهرا از ما سرخوش تر بودن
وقتی ما دو تا رو دیدن لبخندی زدن و یه متلکی هم برای خالی نبودن عریضه گفتن
.
.
حالا می خوام ببینم :

من باید بگم ؛
همه زن های تهرونی ته شون باد میده یا...
من و شهرام قازقولنگ برد پیت و جورج کلونی شهر بودیم و خودمون نمی دونستیم
.
و یا اینکه
شادی صدر همون همزاد ایرونی آنجلینا جولیه که از فرط توجه مردا مجبور شده تغییر چهره بده و اسمش و عوض کنه!
و اگرنه....
اینی که من می بینم نباید زیاد نگران متلک و اینجور چیزا باشه
.
.
.
همین


http://www.mardomak.org/news/Shadi_Sadr_On_Boobquake/
این ارجیف روز تعطیل منو به کثافت کشید
هیچ فرقی نمی بینیم بین این نوشته و یک بیانیه ایدئولوژیک

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

آنگاه که " حاج حمید فرنگی" رفرمیست می شود


حمید خان بعد از یه سفر پنج روزه به اروپا، برگشت ولایت.
همینکه اولین گروه دوستاش اومدن دیدنش تا بهش اوغور بخیر بگن...
سر درد و دلش باز شد که ای دوستان ؛
این خراب شدم مملکته ما داریم ؟
یه تک پا برید اونور آب ببینید ملت دارن چه جوری حال می کنن!
به اونا می گن آدم، نه به ما...
 نه کسی تو پیاده رو اخ تف میندازه! نه دستمال دماغی از تو ماشین جلویی میاد تو صورتت! 
نه ترافیکی! نه شلوغی! 
 خیابون ها تمیز، هوا پاک، همه قانون مدار...
زن و مردشون تو هم می لولن، هیچکی هم خال نمی افته بهش...
  نه اهل غیبتن، نه خرافه ...

که ناگهان یکی از میون جمع یه عطسه خفن از خودش ساطع کرد!!!
.
حمید خان یه دفعه حرفشو قطع کرد و زیر لب "یا صاحب صبر" کش داری گفت و لای در و به قاعده یه وجب باز کرد و یه یاالله بلند و بالا نثار جماعت سربزیر کرد و بعدش سینی چایی رو از از دست مبارکه صبیه محترمش "که تا حالا نگاه هیچ سگ چشم بدطینتی بهش نیافته بود"، تحویل گرفت و...
.
اومد سر جاش نشست و گفت :
خوب کجا بودیم ؟؟؟؟
آهان !...
خوبن آقا!...خوب آدمایین!
کلا با ما فرق دارن...
.